ساعت 3 شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد پشت خط مادرش بود پسر با عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت :25 سال قبل در همین موقع تو مرا از خواب بیدار کردی فقط میخواستم بگویم تولدت
مبارک پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد صبح سراغ مادر رفت
وقتی
داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود
محمد نوروزی ::: شنبه 86/2/22::: ساعت 6:0 صبح
نظرات دیگران: نظر
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 19
کل بازدید :106863
بازدید دیروز: 19
کل بازدید :106863
>> درباره خودم <<
محمد نوروزی
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
>>دسته بندی یادداشت ها<<
بیدار کردن بخت...!!!! . چارلی چاپلین . خدا..... . خنده دار ترین ها !!! . سایه ای چون صلیب . گروه 99!!!! . هیچوقت احساس بیهودگی نکن . وفاداری آقایون . کلاسهای تخصصی ویژه آقایان .
>>آرشیو شده ها<<
>>لوگوی وبلاگ من<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<