سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که مردم را به خدا خواند و خود به کار نپردازد ، چون تیرافکنى است که از کمان بى‏زه تیر اندازد . [نهج البلاغه]
آواز ققنوس
در هند سقایی بود که دو کوزه بزرگ داشت . او هر کدام از آنها را از یک سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت . در یکی از کوزه ها شکافی وجود داشت ؛ بنابراین، در حالی که کوزه سالم همیشه حد اکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ی ارباب میرساند ، کوزه ی شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد . برای مدت دو سال سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه میرساند.

کوزه ی سالم به موفقیت خودش افتخار میکرد اما کوزه ی شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد ، ناراحت بود.

بعد از دو سال روزی در کنار رودخانه کوزه ی شکسته به سقا گفت :

من از خودم شرمنده ام و از تو پوزش می خواهم چون در این دو سال گذشته من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید انجام دهم ، انجام داده ام . به خاطر شکاف های من تو مجبور شدی این همه تلاش کنی ولی باز هم به نتیجه ی مطلوب نرسیدی.

سقا لبخند زد و گفت : کوزه ی نازنینم ! از تو می خواهم در مسیر بازگشت به خانه ، به گل های زیبای کنار جاده توجه کنی.



در حین بالا رفتن ار تپه ، کوزه ی شکسته گل های باطراوت و زیبای کنار جاده را دید که با گرمای آفتاب می درخشیدند و عطرشان همه ی فضا را فرا گرفته بود .

سقا گفت :من از شکاف های تو خبر داشتم و ببین چگونه از آنها استفاده کردم !؟ من در کناره راه گل هایی کاشتم که هر روز وقتی از خانه بر میگشتیم ،تو به آنها آب میدادی . برای مدت دو سال من با این گل ها خانه ی اربابم را تزیین و عطرآگین ساختم . بی وجود تو خانه نمی توانست اینقدر زیبا و مطبوع باشد.

محمد نوروزی ::: چهارشنبه 86/4/20::: ساعت 4:30 عصر


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
کل بازدید :107076

>> درباره خودم <<
آواز ققنوس
محمد نوروزی
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم

>>دسته بندی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
آواز ققنوس

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<













>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<