مهدی پورامین
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت
خاکریز می رفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که
حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را
خراش داد!.
برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»
... گلوله توی پیشانی علی بود.
کلمات کلیدی :
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت
خاکریز می رفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که
حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را
خراش داد!.
برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»
... گلوله توی پیشانی علی بود.
محمد نوروزی ::: یکشنبه 89/8/16::: ساعت 10:0 صبح
نظرات دیگران: نظر
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :109794
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :109794
>> درباره خودم <<

محمد نوروزی
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
>>دسته بندی یادداشت ها<<
بیدار کردن بخت...!!!! . چارلی چاپلین . خدا..... . خنده دار ترین ها !!! . سایه ای چون صلیب . گروه 99!!!! . هیچوقت احساس بیهودگی نکن . وفاداری آقایون . کلاسهای تخصصی ویژه آقایان .
>>آرشیو شده ها<<
>>لوگوی وبلاگ من<<

>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<