سالها پیش مرد جوانی زندگی میکرد که
مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک
بود اما به خدا اعتقادی نداشت
او چیزهایی را که درباره خداوند و مذهب میشنید مسخره میکرد
شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده
اموزشگاهش رفت چراغ خاموش بود ولی
ماه روشن.....و همین برای شنا کافی بود
مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت
و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود
ناگهان سایه بدنش را همچون صلیب روی
دیوار مشاهده کرد احساس عجیبی تمام
وجودش را فرا گرفت از پله ها پایین امد و به
سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد
اب استخر برای تعمیر خالی شده بود
او سایه خود را ندید سایه خدا را بر سر خویش احساس کرد
محمد نوروزی ::: شنبه 86/3/26::: ساعت 12:0 عصر
نظرات دیگران: نظر
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :109789
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :109789
>> درباره خودم <<

محمد نوروزی
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم بر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
>>دسته بندی یادداشت ها<<
بیدار کردن بخت...!!!! . چارلی چاپلین . خدا..... . خنده دار ترین ها !!! . سایه ای چون صلیب . گروه 99!!!! . هیچوقت احساس بیهودگی نکن . وفاداری آقایون . کلاسهای تخصصی ویژه آقایان .
>>آرشیو شده ها<<
>>لوگوی وبلاگ من<<

>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<